لنالنا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

لنای من دنیای من

اولین آتلیه

ناناز مامان نزدیک عید شده و نفس من 8 ماهشو تموم کرده و وارد ماه نهم زندگی قشنگش شده. من و بابا بهروز تصمیم گرفتیم که دخملی رو ببریم آتلیه برای اولین بار. خیلی خوب بود همه چی و از همه مهمتر اینکه تو عاااااااااااااااااااااالی بودی. ممنون گل قشنگ من چقدر خوبه که من مادر تو ام. اینم عکسهای لنا خوشگله تو آتلیه آتا   این عکست عزیزم اولین عکسیه که بزرگ کردیم زدیم دیوار نشیمنمون   اینم از عکس های آتلیه ای خوشگل من ...
27 آذر 1391

چهاردست و پا

و امروز.... در هفت ماهگیت...مرحله دیگری از بالندگی تو پونه ی معطر مامان چهار دست و پا رفتی... آفرین بی همتای من, گل خوشبوی مامان بالندگی ات پیاپی
27 آذر 1391

اولین یلدا

نازدانه ی ملوس من: میان همهمه ی خشک برگ های پاییزی تنها تو ماندی که لبریز از بهاری اولین یلدایت مبارک ممنون که بودی و خاطره انگیز کردی یلدایمان را.   88.9.30 ...
27 آذر 1391

شش ماهگی گل گندم من

مهربان بی حد و مرز من: آنقدر عاشقتم ,آنقدر دوست دارم که نمی دونم از چی بگم برات آخه چقدر بگم دوست دارم؟!! بگم عاشقتم؟! عاشق بوی تنت,بوی موهات,بوی دهنت وااااااااااااااااااااای لنا, عزیزم نمی دونی که وقتی شیر می خوری با من چیکار می کنی... شیر می خوری و حتما باید دستمو بگیری نمی دونی وقتی فقط تو آغوشه منه که آروم میشی,چی می شم قلبم می خواد کنده بشه از جا... آخه چرا اینقدر دلبری می کنی؟! من بدون انجام این کار ها هم دیوونتم نمی دونم آخر این عشق چیه... اصلا آخری داره؟!!! از این همه وابستگی می ترسم تو همه ی همه ی همه ی وجودمی حیرانتمممممممممممممممم خوشگلم امروز دقیقا 6 ماهشه بقیه عکس های قشنگ مشنگ در ادامه ...
18 آذر 1391

من فدای تو

دلم, فدای مزه مزه کردن دهانت به وقت خواب قلبم,فدای گرمای لذت بخش تنت به وقت جا به جا شدن تنم, فدای بوی بی رقیب نفسهایت که دم های من اند دم هایی عمیق و از ته دل چشمانم فدای تویی که از دیدنت سیر نمی شوم ت ویی که هر شب همین وقت ها ,خدا را به دیدن ت دعوت می کنم تمامم, تمام من ,فدای آرامش تو تمام روحم برای تو... لنای من , گل عمر مامان امشب آنقدر دوستت دارم که خوابم نمی برد
18 آذر 1391

اولین روز با تو بودن تو خونمون

  نازنین ترینم: امروز از بیمارستان اومدیم خونه.خونمونو واسه اومدنت آماده کردیم اتاقت پر از وسایل قشنگ قشنگه.در اتاقتو هاجر جون انقدر خوشگل کرده که هر کی می دید خوشش می اومد. قربونت برم بابایی برامون یه سورپرایز کرده بود یه دستبند خوشگل برات خریده بود اسم قشنگتم روش حک کرده بود.وقتی دستت کردیم دستات انقدر کوچولو بودن که دستبند تا گردنت میرفت. نانازم:وقتی بغلم بودی انگار دنیا دستم بود.فدای تن ظریفت بشم.نمیدونم چرا خیلی گریه میکردی.مامان جون که بردت حموم خسته شدی آروم خوابیدی.ماه بودی ماه تر شدی. ستاره قشنگمون امروز بهترین روز زندگیمونه. خوشگل من بعد اولین آبتنیش  اینم عکس در اتاقت که من خیلی خوشم می اومد گفتم تو ...
18 آذر 1391

نی نی 5 ماهه و مامان گرفتار!!!!

  نازدونه ی من روز به روز بزرگتر و عسل تر میشه.البته شیطون تر.کم کم هر چیزی رو که جلوش می گیری دستشو واسه گرفتنش دراز میکنه و چه ذوقی می کنه مامانش ا ز خودش آواهای عجیب و غریب در میاره:إإإإإإ    اوووووو  آآآآآآووووو مامانی هم مشغول درس خوندن واسه امتحان, هم دنبال پیدا کردن خونه جدید,هم در گیر بسته بندی و کارهای اسباب کشی,هم نی نی خوشگله شیطون تر شده , کارهای معمول روزانه هم که همیشه پا برجاست. بگذریم..... لنا جون 4 ماهگیشو تموم کرده و وارد ماه پنجم زندگی قشنگش شده. وزن:6 کیلو و 700 گرم                   &nb...
18 آذر 1391

واکسن 2 ماهگی لنا

خانومی امروز دقیقا 2 ماهه شدی.خداروشکر فدات شم امروز باید ببرم مرکز بهداشت تا برات واکسن دوماهگیتو تزریق کنند.الهی قربونت برم می دونم دردت میاد و تب میکنی ولی مجبورم شاد و شنگول بردمت و گریون آوردمت عزیزم ببخش مامانی رو هر 4 ساعت قطره استامینوفن برات دادم تا زیاد اذیت نشی.ولی به هر حال هر کاری بکنم واکسن مشکلات خودشو داره مامانی. از یه هفته پیش هم خانوم دکتر هاشمی برات شیر خشک تجویز کرده ولی نانازم اصلا دوست نداری بخوری هاجر جونم اومده پیشمون.به زور برات با قاشق شیر می داد تو هم چه جور که قورتش می دادی.چند قاشق خوردی ولی آخرش همه رو بالا آوردی فیلمشو دارم برات خودت ببینی تعجب می کنی مثل اینکه شلنگ آب باز کرده بودن. اینم عکسه...
9 آذر 1391

امروز برگشتیم خونمون

مخملم امروز بعد 45 روز که مهمون خونه ی هاجر جون و بابام بودیم تصمیم گرفتیم برگردیم خونه ی خودمون . رسیدیم که خونمون تو خواب بودی.منم خوشحال و با اعتماد به نفس کامل مشغول جمع و جور کردن وسایلمون شدم. هنوز 5 دقیقه نگذشته بود که جیغ های بنفش لنا خانوم شروع شد.اولش بردم اتاقت به خیال اینکه با عروسکات می تونم مشغولت کنم ولی غافل از اینکه هنوز خیلی مونده تا به mood عروسکا برسی. .....خلاصه لنا جون اونقدر گریه کردی که منم باهات شروع کردم به گریه بیچاره بابایی مونده بود کدوممونو آروم کنه. بالاخره عزیزم نتونستیم آرومت کنیم و با نگرونی تموم دست از پا درازتر بازم برگشتیم خونه هاجرجون ...
9 آذر 1391

چهل روزگی لنا کوچولو

عزیز دلم امروز یک ماه و ده روز که اومدی.هر روز از روز قبل خوشگل تر و ملوس تر میشی.فدات شم مخملم.امروز حنا بندون عمه شبنمه.داریم آماده میشیم شب بریم اونجا.دادا میلاد قراره امروز ناخن های ریز قشنگتو برای اولین بار کوتاه کنه.یه انگشتر خوشگل هم به این مناسبت واست خریده عکس ها شو الان می بینی.   پرنسسم آماده رفتن به عروسی عمه شبنم مامانی من خوابیدم اونجا شارژ باشم اذیتت نکنم انگشتری که میگفتم دادا واست خریده اینه   اینم شب عروسی عمه شبنم تو تالار چاتلانقوش   ...
6 آذر 1391